متن ذیل بخشی از گفتگوی قاضی زاده هاشمی با روزنامه اصلاح طلب شرق را مشاهده می کنید:
*منتقدان ميگويند که دکتر هاشمي خيلي پولدار است، شما پولدار هستيد؟
من از روز اول، تأييد کردم که پولدار هستم. نگفتم که ندارم. الان هم نفي نميکنم. معتقد هستم که اگر کسي سرمايهدار است، اصل بايد بر اين باشد که از کجا و از چه مسيري آورده. خيلي از کساني که ديگران را متهم ميکنند، این رفتارشان ناشي از تفکراتي است که اسلامي نيست و ما سابقه آن را در بحبوحه انقلاب، بهخوبي ميشناسيم و ميدانيم و ديديم. خودشان نگاه کنند به زندگي شخصيشان يا زندگي کساني که معلمشان هستند. ببينند چه بخشي را از مسيرهاي نامشروع کسب کردند که البته خودشان فکر ميکنند مشروع است. آنچه در زندگي ما هست، سر سوزني از مسير قانوني و شرعي به دست نيامده. براي آن زحمت کشيديم. درعينحال هم ارزشي براي آن قائل نيستيم. مهم سبک زندگي است که سبک زندگي ماها، تربيت بچههامان و حيطه فعاليت ما، کاملا مشخص است.
*همه پول و سرمايهتان را از راه پزشکي به دست آورديد؟
بله. اين هم سؤال خيلي خوبي است. من هيچ کار غير پزشکي نکردم؛ يعني اگر درآمدي داشتم، پول رفته در بانک و منطق من اين بوده که...
* يعني کارهاي جانبي مثلا ساختوساز و خريدوفروش و... نداشتيد؟
نه هيچچيز. همه همکاران و جامعه پزشکي ميدانند. منطق من هم اين بود که ما يک بچه شهرستاني بوديم و خدا لطف کرده در اين لباس آمديم. اين کشور براي ما هزينه کرده و يک دقيقه آن هم مهم است. نباید وقتمان را به جز کار طبابت و پزشکي و آموزشديدن و آموزشدادن، صرف چيز ديگر کنيم.
*درباره شما ميگويند وزير پورشهسوار، آيا شما پورشه داريد؟
اين هم سؤال خيلي خوبي است. من فکر کنم ٨، ٩ سال پيش، نميدانستم که وزير ميشوم. آن موقع دنبال ماشين ميگشتم. ماشين پرادو داشتم، ولي پرادوها زود چپ ميکرد. دنبال همين ماشينهاي شاسي بلند بودم که گفتند اين بهترين ماشين است (پورشه) که من هم خريدم؛ آن موقع حدود ٢٠٠ ميليون تومان.
*هنوز آن اتفاقات زمان آقاي احمدينژاد نيفتاده بود که قيمتش ميلياردي شود.
نه، قبل از آن تبديل قيمت ارز بود.
* چه مدلي بود همين شاسيبلند؟
کاين است.
*تا چه زماني داشتيد؟
هنور هم دارم. داشتنش هم حكايتي جالب است. من از روزي که وزير شدم تا الان، يک ثانيه هم پشت آن ماشين ننشستهام. معتقدم که مسئوليت، بالاخره ضرورتهايي را ايجاب ميکند و يک مسئول نميتواند آنطوري رفتار کند که قبل از دوران مسئوليتش هست. و از آن طرف باوجود فشاري که همسرم داشت، براي اينکه آن را بفروشم؛ از ابتدا هم راضي نبود و ميگفت همين ماشيني که هست خوب است. من ميگفتم ما به جاده ميرويم و بالاخره بايد ماشين امن باشد. من که پول دارم، دلم هم که ميخواهد. وقتي نخرم يعني نفاق دارم، آن هم به خاطر حرف ديگران. اين چيزي که متأسفانه در کشور شايع است. بههرحال باوجود اينکه ايشان اصرار ميکرد، من تا امروز آن را نفروختم، نميفروشم هم. دليلش هم يکي، همسايههاست. اگر من در ابتداي مسئوليتم آن را ميفروختم. فکر ميکردند من وزير شدم و حالا ميخواهم ريا کنم. يکي از دلايل هم پسرم است. نميخواستم قضاوتش راجع به پدرش اين باشد يا به نحوي آموزش ببيند که بايد رياکاري کند. بالاترين آسيبي که به کسي ممکن است وارد شود، دچار نفاق شدن و رياکاري است. خيلي گفتند و نوشتند و شايد راه سادهترش هم اين بود که من الان پاسخ شما را ميدادم که نه، ندارم. شايد خيلي از خوانندگان شما هم قانع ميشدند، البته من ميفهمم که گفتن اين هزينه دارد ولي اين هزينه در برابر آن نفاق ارزشش خيلي بيشتر است. آنها که همين اتهامها را ميزنند. آنها خودشان از همه رياکارتر هستند. بنابراين بايد جامعه را عادت داد و افراد را و بهخصوص مسئولان را، كه آن چيزي که هستند بنمايانند. نه آني که مردم دوست دارند. اگر خودشان را به آن شکل درآوردند، معنياش اين است که نفاق دارند و اين در بزنگاههاي مختلف، هزينههاي سنگيني را براي دين و براي کشور ايجاد ميکند.